من یک قفس دلتنگ
در خاطر خود دارم
پرواز ندانم من
پربسته و ناچارم
آهنگ شبم خشکید
برشاخه ی رسوایی
قلبم به تو عادت کرد
ای خلوت تنهایی
تقدیر مرا هستی
ماندن به قفس گفته
گویی که اسارت هم
در بال و پرم خفته
آن طعنه ی دیوانه
بیزار زآهنگم
هر شاخه مرا می دید
می کوفت به صد سنگم
از اشک گریزان تر
خواهم بروم از خویش
بیهودگی ام پیدا
دیوانگی ام در پیش
رنگ شب و اندوهم
در این قفس دلتنگ
ای دل برو از اینجا
از من تو نگیری رنگ
76350 بازدید
30 بازدید امروز
5 بازدید دیروز
57 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian