به زمين ميزني و مي شكني
عاقبت شيشه اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد
در دلي، آتش جاويدي را
ديدمت واي چه ديداري، واي
اين چه ديدار دل آزاري بود
بي گمان بره اي از ياد آن عهد
كه مرا با تو سرو كاري بود
ديدمت واي چه ديداري، واي
نه نگاهي، نه لب پرنوشي
نه شرار نفس پرهوسي
نه فشار بدن و آغوشي
اين چه عشق است كه در دل دارم
من از اين عشق چه حاصل دارم
مي گريزي زمن و در طلبت
باز هم كوشش باطل دارم
باز لبهاي عطش كرده من
عشق سوزان تو را مي جويد
مي تپد قلبم و با هر تپشي
قصه عشق تو را مي گويد
بخت اگر از تو جدايم كرده
مي گشايم گره از بخت، چه باك
ترسم اين عشق سرانجام مرا
بكشد به سراپرده خاك
خلوت خالي و خاموش مرا
تو پر از خاطره كردي، اي مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره كردي، اي مرد
آتش عشقت به چشمت يكدم
جلوه اي كرد و سرابي گرديد
تا مرا واله و بي سامان ديد
نقش افتاده بر آبي گرديد
سينه اي، تا كه بر آن سر بنهم
دامني، تا كه بر آن ريزم اشك
آه، اي آنكه غم عشقت نيست
مي برم بر تو و بر قلبت رشك
به زمين ميزني و مي شكني
عاقبت شيشه اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد
در دلي، آتش جاويدي را
76375 بازدید
55 بازدید امروز
5 بازدید دیروز
82 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian