من یک قفس دلتنگ
در خاطر خود دارم
پرواز ندانم من
پربسته و ناچارم
آهنگ شبم خشکید
برشاخه ی رسوایی
قلبم به تو عادت کرد
ای خلوت تنهایی
تقدیر مرا هستی
ماندن به قفس گفته
گویی که اسارت هم
در بال و پرم خفته
آن طعنه ی دیوانه
بیزار زآهنگم
هر شاخه مرا می دید
می کوفت به صد سنگم
از اشک گریزان تر
خواهم بروم از خویش
بیهودگی ام پیدا
دیوانگی ام در پیش
رنگ شب و اندوهم
در این قفس دلتنگ
ای دل برو از اینجا
از من تو نگیری رنگ
76551 بازدید
35 بازدید امروز
12 بازدید دیروز
77 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian