شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهانی.
نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر، سحر نزدیك است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریك است!
خنده ای كو كه به دل انگیزم؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم؟
صخره ای كو كه بدان آویزم؟
مثل این است كه شب نمناك است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیك، غمی غمناك است
76644 بازدید
128 بازدید امروز
12 بازدید دیروز
170 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian